| Meandering on – as would a cloud – I billowed bored, with nowt to do
No, wait…
At least I tinkle on the crowd, and On occasion, soak ‘em through!
You should see them bloody run Without a brolly – oh the fun!
And when it’s cold, I dropp the hail, Creating havoc – ne’er to fail!
I dump my snow a metre deep to Trap ‘em all – I’m such a creep!
You know…
It ain’t so bad just being a cloud – I’m really proud |
|
من ترانه می سرایم
تو ترانه می نوازی
در ترانه های من اشک است و بی قراری
یک بغل از ارزوهای محالی...
تا ابد چشم انتظاری...
فکر پایان و جدایی...
ترسم از این است که شاید
در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی...
دست های خسته ای پیچیده با حسرت
چشم هایی مانده با دیوار رویاروی
چشمها را می شود پرسید
آسمان را می شود پاشید
می شود از چشمهایش ...
چشمها را می شود آموخت
می شود برخاست
می شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون شد
می شود دل را فراهم کرد
می شود روشنتر از اینجا و اکنون شد